دفتر خاطرات ني ني قهرمان (قسمت پنجم)
برگرفته از وبلاگ ني ني ما لبخند خدا تاریخ: روز تولد یاشاره دیگه! روز: نه اتفاقا چون مامان خانوم خیلی واسه اون لباس گیر داد شب شد. روز نبود ساعت: مم که فکر میکنم کادوی خوبی نیست! من که یه بسته مای بیبی گرفتم! از اونا که چسب چیک چیک داره و تلویزیون تبلیغ اونو هی نشون میده! دریغ از تکرار سریال ویکتوریا!! مکان: خونه یاشار اینا دیگه! ائونام همسایه اونوری انسی جون دوست جون جونی مامان جونه دیگه! موقعیت: چقدر سوال میپرسی؟ اونوقت به ما بچهها میگین فضول! شرح داستان: بالاخره مامان پس از پروف زوری لباس اون دوست ندیدش که به تنش دوخته شده بود! فقط داشت خفه میشد تصمیم گرفت که از یکی از لباسای...
نویسنده :
مامان
9:53